فیک عشق وحشی قسمت دهم
بعد از مراسم عروسی سوگل و رومان رفتن برای لحظات عاشقانه و غنچه هم برای خودش چایی ریخت تا سه نصف شب بیدار بود گریه میکرد که عشقش یکطرفه بوده یهو یکی از پشت گفت برای منم چایی بریز
غنچه ترسید برگشت دید ارباب عه ظاهر اش مناسب نبود چایی ریخت براش و رفت توی اتاقش و گرفت خوابید رومان هم چایی خورد. و رفت خوابید خندید صبح سوگل با کسلی بیدار شد گفت صبحانه منو بیارید تو اتاق بردن براش رومان رفته بود سرکار سوگل گفت توی دلش وقتشه حالی به غنچه بدم
صداش کرد توی اتاق و خودشو زد به بی حالی گفت بهم. لقمه بده غنچه گفت چشم خانم و بعد از لقمه ها. نوبت چایی شد سوگل کاری که بریزه روی خودش و غنچه متوجه شد گفت من برم با اجازه ی شما سوگل گفت عهه چایی من چی میشه غنچه گفت الان میام رفت کلا تو آشپزخونه و خدمتکار دیگه ای اومد جمع و جور کرد ظرف هاشو رفت سوگل گفت ای لعنت چقدر باهوش عه دختره
غنچه ترسید برگشت دید ارباب عه ظاهر اش مناسب نبود چایی ریخت براش و رفت توی اتاقش و گرفت خوابید رومان هم چایی خورد. و رفت خوابید خندید صبح سوگل با کسلی بیدار شد گفت صبحانه منو بیارید تو اتاق بردن براش رومان رفته بود سرکار سوگل گفت توی دلش وقتشه حالی به غنچه بدم
صداش کرد توی اتاق و خودشو زد به بی حالی گفت بهم. لقمه بده غنچه گفت چشم خانم و بعد از لقمه ها. نوبت چایی شد سوگل کاری که بریزه روی خودش و غنچه متوجه شد گفت من برم با اجازه ی شما سوگل گفت عهه چایی من چی میشه غنچه گفت الان میام رفت کلا تو آشپزخونه و خدمتکار دیگه ای اومد جمع و جور کرد ظرف هاشو رفت سوگل گفت ای لعنت چقدر باهوش عه دختره
- ۲.۹k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط